محل تبلیغات شما
سلام به من،چقد دلم برای اینجا تنگ میشه،وقتاییم که نمیام فکرم اینجاس چون خیلی اوقات و لحظه ها دوس دارم بنویسم ولی امکانش نیست.راستش دیگه خیلی ساله دستم به قلم و دفتر هم نمیره برای نوشتن روزای خودم برای خودم.و با اینجا عجین شدم که اوینم همیشه در دسترس نیست .
این روزا همش میترسم میهن بلاگ تطیل شه و در وبلاگم تخته شه برای خودم.چون فقط منم خواننده ی خودمامیدوارم همیشه بتونم وارد اینجا شم.

الان که وارد 28 سالگی میشم حس میکنم خیلی دنیام فرق کرده.بعضی لحظه ها دلم برای قبل تر ها تنگ میشه بعضی لحظه هام خوشحالم که شدم این.
ازاده ی 28 ساله الان خیلی عاقل تر و پخته تره و لذتهاش خیلی عوض شده.یه سال اخیر تنها تر شدم.کتابهای خونده شدم خیلی زیاد شدن.سخت تر با بقیه دوست میشم.کم پیش میاد فکر نکنم.فکر فکر فکربه همه چی .به بودن،به نبودن،به ادمیت،به مرگ،به بچه هایی که متولد میشن،به درد،به فقر،به خیلی چیزا.اینروزا از اینکه فکر میکنم و میخونم و تنها شدم لذت میبرم.دیگه نمیتونم هر ادمی رو بپذیرم که چیزی به مغزم اضافه نمیکنن.دست خودم نیست بهم احساس خستگی میدن.میدونم که منم خیلی خسته کنندم برای خیلی های اینروزای دنیا.

گاهی هم غصه ی این من جدیدو میخورم.اخه این من جدید خیلی سخت میشه براش دنیا.زندگی.بعضی وقتا باید زد به سرخوشی و لذت و تا ته بودن خندید و مست کرد.بخاطر همین اینروزا وسوسم که برای خلاصی از این همه فکر و کتاب و فلسفه و درد مست کنم .تنها راه خلاصی از فکر و خلاص شدن از این همه فهمیدن ها همینه.

من انقدر عاقل شدم که همیشه توی لحظم.دیگه خیلی وقتا غصه ی چیزی که اتفاق نیفتاده رو نمیخورمو خیلی وقتا غصه ی خیلی چیزایی که اتفاق افتاده بوده رو هم نمیخورم.دچار یه خونسردی و بی تفاوتی عجیبی شدم که نتیجه ی رسیدن به این جملس که دنیا یه خواب مسخره س.

با همه ی این خونسردی ها و بی تفاوتی هام.یکی هست که اخمش ،اشکش،غمش،دردش،چنان مضطربم میکنه که من از این حسی که توی درونم بهش دارم وحشت میکنم.علی عزیزم.
طوری به بند بند وجود یه ادم بی تفاوت و خونسرد پیوند خورده که همه ی هستی رو زیر سوال میبره.واقعا عشق چیز عجیبیه.من غصه و استرس هیچی رو ندارم هیچوقت به طوریکه خیلیا بهم میگن چقد خوبه انقد توی لحظه ای.ولی این ادم و وجودش کاری میکنه که من با غمش یه شبه پیر شم.
این حس ترسناکه.وقتی که میفهمی اخرش یکی هست و یکی نیست اینجاس که میشه یه کابوس ترسناک که دلت میخاد از مغزت پرتش کنی بیرون.
دوس دارم باهاش بمیرم.خیلیا میگن عشق وجود نداره.نمیدونم شاید دیگه نداره.برای ما دو تا 11 ساله که عشق هست.خیلیم عجیبه.11ساله که انقد عجیب بهم پیوند خوردیم که خودمونم میترسیم.عشق وجود داره ولی خیلی ترسناکه.خیلی زیاد



من اومدم بعد مدتها امروز یهویی!!!

سردرگمم مدتهاست...

خدایا ظهور کن...لطفا...

خیلی ,ی ,شدم ,فکر ,یه ,ها ,شدم که ,از این ,غصه ی ,خیلی وقتا ,فکر فکر

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

علوم کاکتوس سورنا اصفهان dosoulralom beilbumorre مسجد الرضا (ع) زاهدان کلاب باران protorverca خاطرات یه دخی آبانی تولید کننده سینی کابل 33530243 نردبان کابل|لوله برق فولادی،گالوانیزه،لوله فلکسیبل برق فیلم ایرانی