سه هفته ای شمال بودم چون هیچ وسیله ی نقلیه ای نبود که باهاش برگردم خونه!!!
بله همه رفته بودن دربستی مرز مهرااان
درس ,خونه ,هم ,وضو ,مشقم ,برسم ,درس و ,و مشقم ,هم به ,به درس ,دارم وضو
من که حسابی دعا کردم به جونشون.
خلاصه امرو صب رسیدم بلخرهههه اونم با چه دردسری
یاد دیالوگ فیلم روزی روزگاری میفتم اینجور وقتا:
مراد بیگ: داری چه غلطی میکنی شعبون؟
شعبون: دارم وضو میگیرم اخه غارت بی وضو برکت نداره.
هعیییی روزگار.بله.برم برسم به درس و مشقم که حالا که ا خونه بابا اومدم باید هم به خونه برسم هم به درس.
درباره این سایت